داستان درمانی

چاپ مقاله

مار مار است
روزی روزگار یک مرد روستایی، هنگام برگشتن از مزرعه یک مار زخمی را در وسط جاده می بیند. از ظاهرقضیه پیداست که یک سطل فلزی، از درشکه در حال حرکت به زمین افتاده و به مار سمی آسیب رسانده است. سطر فلزی که هم اکنون روی ما افتاده است به او اجازه حرکت نمی دهد. مار عاجزانه به مرد روستایی می گوید: ببخشید آقا، دم مار من آسیب دیده است و این سطل نمی گذارد حرکت کنم. لطفا این سطل را بردارید تا من بتوانم بروم مرد روستایی پاسخ می دهد: وقعا دوست دارم کمک کنم. اما تو یک مار سمی هستی. اگر سطل را بردارم و تو بتوانی حرکت کنی، حتما مرا نیش خواهی زد مار در پاسخ قول می دهم تو را نیش نزنم مرد می گوید: مطمئنی ؟ منظورم این است که آیا واقعا قول می دهی پس از اینکه نجاتت دادم، کاری با من نداشته باشی؟ مار مجروح پاسخ می دهد: بله قول می دهم. من هرگز تو را نیش نخواهم زد.حالا بیاو این سطل را بردار پس از شنیدن این سخن، مرد روستایی خم می شود و سطل را از روی دم مار زخمی بر می دارد و مار به مجرد اینکه آزاد می شود، پای مرد را نیش می زند. مرد روی زمین می افتد و در حال جان دادن، به مار می گوید: من تو را نجات دادم. چرا من را نیش زدی؟ مگر قول ندادی … مار در پاسخ می گوید انتظار تو از من انتظار غیر واقع بیانه ای بود. مار، همیشه مار است. نیش زدن در طبیعت من است.
بین دنیایی که ما می خواهیم و دنیای واقعی؛ دنیای که بر واقعیتها مبتنی است تفاوت های زیادی وجود دارد یکی از مهمترین عواملی که به مأیوس شدنمان در تعاملات اجتماعی منجر می شود، این است که انتظاراتمان از دیگران بی جا یا غیر واقع بینانه است