خودشکوفایی ، دستاورد جستجوی معنا

چاپ مقاله

خودشکوفایی ، دستاورد جستجوی معنا

 

هرم سلسله مراتب نیازهای مازلو

در هرم سلسله مراتب نیازهای مازلو، خودشکوفایی در راس هرم قرار دارد و نشان دهنده مهم ترین نیاز بشر و هدف وی برای تحقق این امر است. خودشکوفایی به معنی بهترشدن نیست، بلکه به منزله بهره بردن از حداکثر ظرفیت هاست؛ برای مثال اگرمابذری را درنظر بگیریم که در دل خاک کاشته می شود، رشدکردن و بیرون آمدن این بذر از دل خاک را می توان خودشکوفایی نامید. بذری که خود، آگاه به ظرفیت های خود می شود و آنها را به حدی بارور می کند که محصول نهایی ما خودشکوفایی نام میگیرد. این امر نوعی از خوشبختی و سعادت است که بشر همواره در جست و جوی آن بوده است.

شاید بتوان گفت در این موفقیت، حالتی از دگرگونی در انسان اتفاق می افتد که در روان شناسی به آن «تجربه اوج» می گویند. انسانی که این حالت را در خود احساس کند می تواند از خود فراتر برود و به خودشکوفایی برسد. این حال برای همه انسانها در طول زمان یا کاری که به شدت در آن غرق بوده اند و گذران زمان را به هیچ وجه متوجه نشده اند، تجربه شده است. مثل هنرمندی که در حین برگزاری یک کنسرت یا سخنرانی به شدت در خود و کارش غرق می شود یا بازیگری که پس از کات دادن، حتی برای چند ثانیه، نمی تواند از نقش خود خارج شود. همه اینها لحظه ای را نشان می دهند که آن فرد «لحظه اوج» را تجربه می کند و طی کردن و وادار کردن خود برای تجربه مجدد آن، با خودشکوفایی یکی است.

آیا هدف نهایی خودشکوفایی هست؟

اما خبری که برای جست وجوگران معنی به نقل از خود فرانکل در این مقاله باید آورد، این است که حتی خودشکوفایی نیز نمی تواند هدف نهایی انسان باشد. اگر خودشکوفایی را هدف قرار دهیم، با کیفیت اعتلای خود هستی انسان در تناقض خواهد بود. خودشکوفایی نیز مانند سعادت از محصولات جانبی بافتن معنی زندگی است و ما سعی میکنیم خودشکوفایی را به عنوان دستاورد رسیدن و جست و جو برای معنا معرفی کنیم. به خاطر می آورم نوزده ساله بودم که جست وجوی معنی و به وجود آمدن حس عظیمی از مسئولیت نسبت به این امر در من ایجاد شد.

من که سالها در خواب غفلت بوده و مدام در جست وجوی خودخواهی های خودم بودم، ناگهان خود را در میان دنیای عظیمی از پوچی و بی معنایی دیدم و شروع به جست وجو برای کشف این معنا کردم و خود را، درحقیقت خود کاذبم را این بار کنار گذاشتم؛ خودی که به من اجازه حرکت نمیداد.

در این راه یادم است که دانشگاه قبول شدم و این امر باعث شد من مجبور به کار شوم تا بتوانم مخارج تحصیلم را تامین کنم. در همین بحبوحه برای کشف و عطش معنی آن، مجبور بودم کار بیشتری انجام بدهم و بیشتر درس بخوانم. یادم است که تولیدی کیف موبایل راه انداختم و چند وقت بعد با برون سپاری کارها وقت برای یادگیری کارهای وارداتی هم پیدا کردم و جالب است بدانید که در دانشگاه برای اینکه بتوانم با همه همکلاسی هایم رابطه برقرار کنم، انجمن علمی شهرسازی را هم تاسیس کردم و خودم رئيسش شدم. من عطش جلورفتن و پیداکردن معنی زندگی و زنده بودن را پیدا کرده بودم، اما جالب است بدانید این راه هدیه هایی به من داده بود که مهم ترینش برای منی که در نوزده سالگی احساس پیری می کردم، همین «خودشکوفایی» بود.

دوران آسانی نبود، اما الان که فکرش را می کنم، می بینم آن دوران مرا با تمام ظرفیت هایم آشنا کرد. من در آن اوایل فقط متوجه شده بودم که معنای کافی برای زندگی ندارم و باید معنایی را پیدا کنم که در آن احساس مفید بودن هم بکنم اگرهدف رسیدن به خودشکوفایی میشد، من باید در همین جا متوقف می شدم و جلوتر نمی رفتم و خودم را درگیر دنیا و پول و … میکردم و دوباره گم میشدم؛

پس هدف اگر خودشکوفایی باشد، جست وجو به پایان می رسد و پوچی شروع می شود. این ها دستاوردهای آن جست وجو بود و فکر میکنم مکتب معنادرمانی کمک شایانی به من کرد. این مکتبی است برای بزرگسالان بالغ که علاوه بر مسئولیت خودشان، نسبت به انسان بودن خودشان هم احساس مسئولیت می کنند. قرار نیست حتما تاثیر بزرگی در دنیا بگذاریم. از همین پذیرفتن مسئولیت های کوچک در خانواده هم می توانیم به معنایی بزرگ در زندگی دست پیدا کنیم.

می توانیم از خوشحال کردن پدر ومادریادادن غذای اضافی خود به یک فقیریا بادعاکردن برای آرامش روح کسی که فوت کرده است، شروع کرده و این احساس مسئولیت را در خود ایجاد کنیم . در باشگاه های بدن سازی هم شما هرقدر وزنتان زیادتر و سنتان هم بالاتر باشد، باز باید از وزنه های کوچک شروع کنید. مسئولیت های بزرگ ، کسانی را که در جست وجوی معنا هستند، ناامید کرده و در آنها ایجاد توقع میکند؛ مانند کسی که زیر سنگینی هالتر می ماند و دچار آسیب دیدگی می شود؛ پس باید ابتدا از مسئولیت های کوچک شروع کرد. این دستورالعمل ها ابتدایی، الزامی و پیش نیاز است؛ البته نه اینکه حتما به این شکل باشد، منظور سادگی آن هاست.

فرانکل در خاطراتش میگوید که از دادن غذای خود به همدردانش در اسارت و از مراقبت از یک گلدان فهمید که چقدر معنی در لحظه می تواند وجود داشته باشد. اگر از اینجا شروع نکنیم، مابقی فقط بزرگ کردن بیرون از خود است و روزی این قدر بیرون از خودمان بزرگ می شود که درون کوچک ما در آن گم می شود و گمگشتگی ما این بار سهمگین تر می شود. معنادرون را بزرگ می کند. کسی که از اینجا شروع نمی کند، حتما ورشکسته معنوی خواهد بود. معنی در همین لحظه دور و اطراف ما حضور دارد. اما متاسفانه ما در جامعه ای زندگی میکنیم که جوزده است؛ جامعه ای که مردم در آن وام های کلان و بعضا غیرحلالی می گیرند تا ماشین مدل بالاتری داشته باشند. در حقیقت مردمی که معنا را نیافته اند، به جای متخصصان اقتصادی و مارکتینگ و روانکاوی بیشتر به کسی نیاز دارند که کمکشان بکنند تا زندگی و معنی آن را بهتر ببینند.