تحلیل وجودی فیلم Swiss Army Man

چاپ مقاله

توضیحات و نقدهای بسیاری در مورد این فیلم نوشته شده است. فیلمی که تا حدود زیادی شوخی های زننده و گاها مشمئز کننده دارد. اسم فیلم از روی چاقوی چندکاره ارتش سوئیسی انتخاب شده و بسیاری از نکات دیگر که از تکرار آنها پرهیز می کنیم. پیش از مطالعه این تحلیل به شما این هشدار را می‌دهم که ممکن است با خواندن این تحلیل بخشی از فیلم (شاید بخش زیادی!) لو برود، برای همین اگر فیلم را ندیده اید و برای شما مهم است که دفعه اول که فیلم را میبینید برای شما جدید باشد همین جا مطالعه را متوقف کنید و پس از دیدن فیلم ادامه آن را بخوانید.

 

فیلم swiss army man برای من بیشتر نمادین بود. هنک (Hank) در آغاز فیلم در جزیره ای تنهاست و در حال حلق آویز کردن خودش است تا از این شرایط آزاد شود. شرایطی که با توجه به ظاهری که دارد میتوان حدس زد برای مدتی طولانی در آن گرفتار است. در همین حین است که چشم هنک به منی (Manny) می افتد: جنازه ای که بی جان در ساحل افتاده. فیلم از اینجا آغاز می‌شود. انگار یک رویارویی با مرگ، تنهایی و خود است. هنک که به واسطه تجربیات اجتماعی خود، از جمله مشکلاتش با پدرش، عدم توانایی در ابراز علاقه به دختری که دوستش دارد و…، با تنهایی خود روبرو شده (آن نوع از تنهایی وجودی که در عمق جان همه ما وجود دارد) و به این نتیجه رسیده است که باید به این زندگی خاتمه دهد و با مرگ نیز روبرو می‌شود.

به نظر می رسد شخصیت منی را میتواند بر اساس بازنمایی دو نماد مرگ و بخش سرکوب شده خود هنک تحلیل کرد که عملا به یک جنازه تبدیل شده است. مرگ بر خلاف تصور عامیانه که نابودگر انسان است، در دیدگاه وجودی (و حتی دیدگاه های مذهبی) آن چیزی است که باعث می شود زندگی ارزش پیدا کند، افراد انگیزه به دست آورند و تلاش کنند. به عبارت دیگر مرگ است که ادامه حیات را تضمین می کند همانطور که هنک با فشار دادن قفسه سینه منی، از آبی که از دهان او خارج می شود می نوشد. هرچند این کار چندش آور و غیر عادی است، اما حقیقت آن است که حیات از دل مرگ بیرون می آید.

البته که مرگ برای آدم ها ترسناک است، همانطور که وقتی هنک برای اولین بار متوجه صحبت کردن منی شد، ترسید و با زدن ضربه ای به صورت وی فرار کرد. کاری که انسان ها به صورت عادی هنگامی که صحبت از مرگ می شود انجام می دهند و مانع صحبت از مرگ می شوند. حتی فراتر از آن، آدم ها مرگ و ترس خود را مخفی می کنند. همانطور که در مکالمه از فیلم هنک و منی در این مورد بحث می کنند که «مردم چیزهایی رو که نمیخوان پنهان می کنن و بهش میگن آشغال… آدم ها هر روز میمیرن، با این همه مرده چیکار میکنن؟… مخفی می کنن… پس آشغالن… نه تو فرق داری! تو خاصی، تو دلیلی هستی که به من کمک میکنه تا برگردم پیش مردم، تمدن و…». مرگ و مواجه شدن با خود (به عبارتی خود بودن) آن چیزی است که به ما جرات می دهد زندگی کنیم و با انسان ها در ارتباط باشیم.

مرگ حتی گاهی در نقش یک رواندرمانگر خشن که به افراد مواجهه های سنگین می دهد ظاهر می شود و به پذیرش خود (البته به روشی بسیار غیر حرفه ای) دعوت می کند، همان جایی که منی به هنک می گوید «تو فرار کردی چون کسی دوست نداشت… تو شکستی، خالی ای، کثیفی، بومیدی، بی مصرفی و قدیمی ای» دقیقا مثل آشغال! آشغالی که همه ما سعی داریم آن را مخفی کنیم و نپذیریم. همانطور که هنک نپذیرفته و واکنشی خشن به صحبت های منی از خود نشان می دهد.

در ادامه فیلم هر چه هنک بیشتر جنبه های منفی خود را می پذیرد و با آنها آشتی می کند، یعنی رابطه اش با منی عمیق تر می شود، به سطوح پایین تر شخصیت خودش می رود، چیزهایی که سرکوب کرده، ازجمله احساسات و بخصوص ترس ها، بالا می آیند و مقدمه ای بر تغییر هنک می شود. البته که بالا رفتن اضطراب/استرس در فرایند درمان وجودی امری عادی است و مقدمه ای بر درمان مشکلات و همین احساسات منفی است.

به طور کلی فیلم swiss army man نمادی است از یک درمان وجودی که در مسیر آن فرد با تنهایی، مرگ و خود بودن مواجه می شود، باید بتواند آن جنبه از وجود خویش را که جامعه یا خودش کشته است بیدار کند، با حقیقتی به نام مرگ مواجه شود تا به زندگی معنا و هدف ببخشد، و با پذیرفتن و کنار آمدن با تنهایی وجودی خویش، بتواند روابطی غنی، معنی دار و رضایت بخش برقرار کند.