ارتباط هدایت شده در جهت راه حل ها

چاپ مقاله

وقتی  میلتون اریکسون پانزده سال بود ،روزی با یکی از دوستانش د رمزرعه  پدرش در ویسکانسین بازی می کرد. ناگهان یک اسب گمشده به درون مزرعه می آید .اریکسون،بلافاصله سوار اسب می شود .دوستش می گوید :”برای چه سوار اسب شدی تو او را نمی شناسی! ممکن است خیلی خطرناک با شد !اریکسون پاسخ می دهد:بله ،راست می گویی،ولی من کنجکاوهستم”با آرامی اسب را به طرف جاده باریک کنار مزرعه هدایت می کند.اسب شروع به یورتمه رفتن میکند  وبعد از جاده خارج می شود تا علف بخورد. اریکسون،با آرامی بسیار ،باآرامش بسیار اورا دوباره به طرف جاده  می آورد واسب چند دقیقه ای می دود ودوباره از جاده خارج می شود تا علف بخورد . با ردیگر،اریکسون باآرامی وملاحظه بسیا راسب را به جاده برمی گرداند. بعد آن دو،پانزده دقیقه د رجاده راه می روند واسب باز  هکم برا ی علف خوردن از جاده خارج میشود .اریکسون بار دیگر اسب را به جاده برمی گرداند .این گردش چند ساعت طول می کشد تا اینکه به یک چهار راه می رسند واسب شروع می کند با سرعت زیاد دویدن. اوخیلی سریع به یک مزرعه می رسد ود رآنجا درمقابل یک مزرعه دار پیرکه با وسایلش کار می کند متوقف می شود . مزرعه دار سرش را بلند میکند ومی گوید :خیلی خوب است !عالی است !ایناسب من است !از کجا فهمیدی که  این اسب من است اریکسون پاسخ می دهد :”من نمی دانستم ،اسب می داتست!

واین گونه است که ارتباط هدایت شده در جهت راه حل ها انجام می گیرد !اغلب مشاو رنیست که می داند بلکه اغلب خود کسی که می خواهد به اوکمک شود(مراجعه کننده)می داند.