نونهالی(12 ساله)

چاپ مقاله

اگر یادتان باشد با مراجع نونهالی(12 ساله) کار می کردم که به برای برقراری ارتباط با وی به مشکل برخورده بودم.این جلسه تصمیم گرفتم از طریق نقاشی و به صورت کتبی با تخته وایت برد با او ارتباط بگیرم که خدا را شکر موفق شدم.متوجه شدم کلا منزوی و ساکت است و تمایلی به صحبت با دیگران ندارد.تمام دغدغه اش درس است که حدس می زنم با درس مثلث سازی کرده است!حتی آرزوی وی هم حول درس می چرخد.در نهایت از او پرسیدم آیا خاطره ای از دوران کودکی اش دارد،گفت بله،خواستم برایم تعریف کند اما سکوت کرد،مجددا تخته وایت برد را بهش دادم و خواستم برایم بنویسد.نوشت خاطره ام این است که کلاس اول بودم که(بعد با کمی مکث و دست دست کردن) بابام مرد.درباره احساسش در همان لحظه پرسیدم سکوت کرد.فقط حس کردم دلش می خواهد اتاق را ترک کند و چون آخر جلسه بود من هم زیاد اصرار نکردم.فقط پرسیدم:دوست داری برام نامه بنویسی؟گفت بله،گفتم می خوای درباره این خاطره هم توی نامه بنویسی گفت بله،گفنم پس برای جلسه بعد یه نامه برام بنویس و توش هر چی دلت میخواد به بگی ولی نمی خوای رو در رو بگی را بنویس،قبول کرد.باید متذکر بشم که به گفته خودش از من جالت می کشه برای همینه که به چشمام نگاه نمی کنه.حالا سوال من اینه که باید در جلسه بعد درباره خاطره وی صحبت کنم و مانور بدهم؟واقعا نمی دونم این جلسه که دیدمش چی باید بگم؟