مکالمه ی مورنو و فروید

چاپ مقاله

در این نوشته مکالمه ی دو اسطوره ی رواندرمانی را می بینید که تا حدودی نقطه شکاف مکتب اول و چهارم رواندرمانی وین را نشان می دهد:
مورنو در خاطراتش نوشته بود که : در سال ۱۹۱۲ وقتی در یکی از کلاس های دکتر سیگموند فروید شرکت کردم، وقتی که کلاس تمام شد او مرا فراخواند و گفت: تو چه می کنی؟ و من جواب دادم: خوب، دکتر فروید، من از آنجایی شروع می کنم که شما رها کردید. شما مردم را در محیط مصنوعی دفترتون ملاقات می کنید، من در فضای محیط طبیعی خیابان و خانه شان. شما رویاهای آنها را تحلیل می کنید، من به آنها جرات دوباره رویا دیدن می دهم. شما آنها را تحلیل می کنید و به اجزایی تکه تکه می کنید، من اجازه می دهم تا نقش های متعارض شان را به نمایش دربیاورند و کمک شان می کنم تا اجزا را دوباره کنارهم بچینند.
نکته: این نوشته هرگز به معنی رد یا تایید یک نظریه نیست بلکه تلاش شده که ویژگی های نظریه ها در کمک به مراجعان را نشان دهد. مثلا برای بعضی مراجعان تحلیل کردن ویژگی های روانی شان، ویژگی های روانی آنها را در قالب کلمات درمانگر محدود می کند درحالی که وقتی مراجعین در تاتر خودجوش قرار می گیرند، هنگام ایفا کردن نقش شرایط تعارض برانگیز زندگی خود به صورت اینجا و اکنون (هم از ضمیر من و تو استفاده می کنند و هم جزئیات مکالمات مشخص نیست پس در پاسخ آنی به رفتار و گفتار دیگری، جنبه های پنهان روان شخص که قبلا از آنها آگاهی نداشته برونریزی می شود) و معمولا شخص بعد از نقش ایفا شده در حالت گیجی قرار می گیرد و از اینکه چگونه هیجان های منحصر به فرد او با یکدیگر ارتباط برقرار کرده و یک کل منحصر به فرد را ساخته که از مجموع اجزا بیشتر است متحیر می شود. بخاطر همین مورنو و پرلز از تحلیل کردن خود داری می کردند، چون بر این باور بودند که درمانگر شاید بتواند تک تک هیجان های مراجع را تشخیص دهد ولی اینکه چگونه این هیجان ها با هم ارتباط برقرار کنند و یک کل منحصر به فرد را تشکیل دهد را فقط خود مراجع از طریق برونریزی در لحظه ی خود و سپس فاصله گرفتن از خود و مشاهده تجربه خود بدست می آورد.