عشق در نگاه اول : تعریف عشق

چاپ مقاله

عشق در نگاه اول : تعریف عشق

 

این چیست که وقتی شما کسی را برای بار اول ملاقات میکنید، تکانتان میدهد؟ اگر این عشق نیست ، پس چیست؟ در ادامه تعریف عشق در نگاه اول را با هم مرور خواهیم کرد. در مطالب قبلی ، کلیاتی از عشق در نگاه اول را بیان کرده بودیم که میتوانید از ایـــنجا بخوانید.

 

هوس در نگاه اول

شما جاذبه جنسی خاصی نسبت به فردی از جنس مخالف در خود احساس می کنید و سپس بسیار بیشتر از آن چیزی که عملا وجود دارد، دچار عواطف و احساسات میشوید. شما نه به این دلیل که عاشق شده اید، بلکه به این دلیل که تحریک شده اید مدام به او فکر می کنید. جاذبه جنسی شدید به خصوص با کسی که با تصویر ذهنی شما از همسر مطلوب مطابقت دارد، به سادگی با عشق اشتباه گرفته می شود. خصوصا اگر شما به دنبال یک اوج احساسی لحظه ای باشید، اما این اوج احساسی یا «هوس در نگاه اول» غالبأ به دنبال شکست رابطه، یک «حضیض احساسی» یا سرخوردگی را با خود به همراه خواهد آورد.

عشق در نگاه اول : تعریف عشق
شیفتگی با تصویر آنها

بعضی اوقات، وقتی به کسی علاقه مند می شوید، عاشق او نیستید، بلکه عاشق تصویر او هستید: «چه قیافه ای دارد»؛ «چه کاره است»؛ «چقدر پول دارد»؛ «چه ماشینی سوار می شود»؛ «چه کارهایی در زندگی انجام داده است». شما از تمامی این چیزها در سرتان رویایی میسازید و ماهیت فرد را نادیده میگیرید: «خواستگار من دکتر است!» «نامزدم هیکلی فوق العاده دارد» .

گذشته از این آیا ممکن است کسی را ملاقات کنید و در همان لحظه احساس کنید که او همسر مطلوب شماست و اشتباه نکرده باشید؟ زوج هایی وجود دارند که سی سال با هم زندگی کرده اند و میگویند که در همان ملاقات اول، میدانستند که همسر مطلوب خود را یافته اند. آیا این همان «عشق در نگاه اول» نبوده است؟ دوست دارم این موضوع را اینطور تلقی کنم که آنها جاذبه ای قوی و ارتباطی روحی را تجربه کرده اند که سپس آن را به رابطه ای قوی و موفق بدل ساخته اند. آنان در نگاه اول وجود چیزی را در یکدیگر تشخیص داده اند، اما عشق حقیقی میان آن دو، می بایست در طول سالیان شکل گرفته باشد.

 

واقعیت عشق در نگاه اول :

تصور کنید که در یک شب سرد، در کلبه ای نشسته اید. می خواهید آتش روشن کنید تا خود را گرم کنید. برای این کار میان روزنامه و هیزم، حق انتخاب دارید. اگر درباره ی این کار تجربه ی کافی داشته باشید، پاسخ این سؤال را میدانید: روزنامه سریعتر می تواند شعله بزرگی درست کند، اما سریعتر هم خاموش می شود. هیزم ممکن است به مدت زمان طولانی تری نیاز داشته باشد تا شعله ور شود، اما به آرامی و یکنواخت می سوزد.

من بسیاری از مردم را دیده ام که به اشتباه در ابتدای روابط به دنبال همان شعله ی ناگهانی هستند، به جای آن که به دنبال همسری باشند که بتوانند با او رابطه ای پردوام و محکم را بسازند، از جمله خودم. نمی گویم که شما نمی توانید هر دو را داشته باشید، همانطور که می توان هم روزنامه و هم هیزم را برای درست کردن آتش، استفاده کرد. اما اگر متوجه شده اید که مدام کسانی را انتخاب میکنید که برای شما نامناسب اند شاید بهتر باشد به دنبال «آقا یا خانم هیزم» بروید و از «خانم یا آقای باروت» بر حذر باشید.

چگونه نزدیک بود بهترین پیشنهاد ازدواجی را که تا آن زمان به من شده بود، از دست بدهم

اگر حدس زده باشید، من ( نویسنده ی کتاب : باربارا دی آنجلیس ) خود نیز یک «معتاد عشق در نگاه اول» بودم. هر چه احساس دلباختگی بیشتری داشتم، اعتبار بیشتری برای رابطه ی جدید قائل میشدم اشتباهاتی را مرتکب میشدم، اما اجازه بدهید بگویم که چگونه جست و جو به دنبال جاذبه ی فوری، به قیمت از دست دادن فرصتهایم برای خوشبختی واقعی تمام شد.
حدود چهار سال پیش به ازدواجی دردناک با مردی که مدت ها بود او را دوست داشتم، پایان دادم. خوشوقت بودم که دو همکار خوب داشتم: کوین و جفری. آنها در سمینارهایم به من کمک می کردند. به کمک آنان بود که در نهایت شهامت آن را یافتم تا بپذیرم و اعتراف کنم چیزی را که به دنبالش بودم، به دست نمی آورم و با این حقیقت که باید او را ترک کنم، رو به رو شوم.
پس از جدایی ام با او، من و جفری روی پروژه های مختلفی کار میکردیم و گاهی اوقات نیز مجبور بودیم که تلفنی با یکدیگر صحبت کنیم. ما حتی به شوخی به هم می گفتیم که واقعا عین برادر و خواهر هستیم. بدین جهت که قیافه هایمان نیز شبیه بودند.

من می دانستم که از نظر زنها، جفری مرد جذابی بود، اما می گفتم که او به درد من نمی خورد و او هم غالبا با من شوخی می کرد و می گفت که اگر بتواند زنی مثل من پیدا کند، با او ازدواج خواهد کرد. مدام بهانه می آوردم که او را نبینم و با او حرف نزنم، اما فکر میکردم به دلیل روزهای سختی است که میگذرانم. فرصتهایی پیش می آمد که یکدیگر را ببینیم و با هم گفتگو کنیم.

 

داستان یک عشق

یک روز عصر وقتی من، کوین و جفری در جلسه ای مشغول صحبت دربارهی یک سمینار بودیم، کوین به ما نگاه کرد و گفت: «موضوع چیست؟»
جواب دادم: «هیچ موضوعی میان ما نیست». پرسید: «وقتی شما باهم هستید، اینطور به نظر می آید که زوج مطلوبی هستید.»
جفری گفت: «احمق نشو کوین، ما فقط همکار هستیم. واقعا چطور میتوانی فکر کنی که ما چیزی بیش از دو همکار باشیم؟»

کوین با لبخندی گفت: «این احساس را دارم که از هماهنگی و تفاهم خوبی برخوردار هستید. من الان از اتاق بیرون می روم تا شما بتوانید درباره ی این موضوع با هم صحبت کنید، این را گفت و از اتاق بیرون رفت.
من و جفری در سکوت مقابل یکدیگر نشستیم. لحظه ای در چشمان یکدیگر نگاه کردیم. سپس هر دو شروع به گریه کردیم. کوین موضوعی را پیش کشیده بود که هر دوی ما از صحبت راجع به آن، اجتناب می کردیم. نمی توانستیم بپذیریم که می توانیم زوج خوشبختی باشیم.جفری نزدیک آمد و گفت: «نمی توانم این را باور کنم. آخر قرار بود که ما فقط همکار باشیم.»

من در حالی که ترسیده بودم، جواب دادم: «شاید موقتی باشد. شاید این نیز بگذرد و دیگر ادامه پیدا نکند.»
در آن لحظه، حقیقت می خواستم باور کنم که محبتم به جفری از بین خواهد رفت، چون نمی خواستم این حقیقت را بپذیرم که او می تواند همسر مناسبی برایم باشد. سؤالات زیادی در ذهنم شکل گرفتند: «اگر چنین بود، پس چرا تا امشب متوجه آن نشده بودم.» «از آن جا که این رابطه «عشق در نگاه اول» نبود، آیا بدین معنا بود که امکان نداشت علاقه ای بین ما وجود داشته باشد؟»

نظیر بسیاری از معتادان عشق در نگاه اول، به احساساتم اعتماد نمیکردم، مگر این که این احساسات یک دفعه به سراغم آمده بودند. برای آن که بفهمم به کسی علاقه مند هستم یا خیر، تماما به دنبال نشانه های نادرستی بودم: ماجراء هیجان، ترس از دست دادن و ترک شدن و بالا و پایینها که همگی نشانه های یک رابطهی غیر سالم اند. برای اولین بار در زندگی ام با مردی ارتباطی روحی برقرار کرده بودم که اساس آن دوستی، اعتماد، امنیت، ثبات و توجه واقعی بود، اما این موضوع را تشخیص هم نداده بودم: زیرا:

خیلی مسالمت آمیزتر از آن بود که بتوان آن را عشق نامید

برای چندین ماه با این احساسات خودم، سر و کله میزدم. یک روز میخواستم که با او ازدواج کنم، اما روز بعد فکر میکردم که خود را مسخره کرده ام و باید او را کنار بگذارم. از خود می پرسیدم: «آیا احساساتم نسبت به جفری به اندازه ی کافی قوی هستند؟» «از آن جا که این احساسات به طرزی خزنده و به آرامی و نه به یکباره شکل گرفته بودند، آنها را زیر سؤال می بردم.

زندگی را برای جفری بیچاره، جهنم کرده بودم. با تردیدهایم چیزی نمانده بود که او را برای همیشه از دست بدهم. تقریبا یک سال طول کشید تا دست از افسانه ی عشقی خود بردارم و باز یک سال طول کشید تا عمق و لذت چیزی را که به راستی احساس می کردم، قدر بدانم. این موضوع مربوط به چهار سال پیش است. وقتی که به گذشته نگاه می کنم، خدا را شکر می کنم که جفری بسیار صبور بود و این که من بهترین چیزی را که در زندگی ام اتفاق افتاده بود، دور نیانداختم. در عوض تصمیم گرفتم تا افسانه ی عشقی را دور بیاندازم. افسانه ای که مرا یکی پس از دیگری درگیر روابطی مختل و نادرست کرده بود.

نتیجه:

اولین تأثیری که کسی بر ما میگذارد کافی نیست تعیین کند آیا او می تواند همسری سالم و مهربان باشد. شما به تأثیرات دوم، سوم، چهارم و پنجم نیز نیاز دارید. شما به وقت احتیاج دارید تا علاوه بر ظاهر فرد، ماهیت و شخصیت او را نیز کشف کنید.
باید به یاد داشته باشید که عاشق شدن ساده است، اما ایجاد یک رابطهی سالم، مستلزم کار سخت است.

منبع: کتاب آیا تو آن گمشده ام هستی؟ ؛ نویسنده: باربارا دی آنجلیس ؛ ترجمه شده توسط: هادی ابراهیمی ؛ انتشارات: نسل نو اندیش