خودتان را پشت در جا نگذارید!

چاپ مقاله

خودتان را پشت در جا نگذارید!

کنت پارگامنت در کتاب ارزشمند خود به نام روان درمانی آمیخته با معنویت: درک و شناسایی امر مقدس، از کنفرانسی درباره دین و سلامت روان یاد می کند که در آن یک روانپزشک که اتفاقا کشیش فرقه ای از مسیحیان هم بود سخنرانی می کرد. پارگامنت از سر کنجکاوی از او در مورد نحوه وارد کردن دین به جلسات مشاوره و رویکردش می پرسد؛ چرا که بر خلاف عنوان سمینار، در طول سخنرانی خود مطلق به دین اشاره ای نمی کند. پاسخ کشیش پارگامنت را متاسف می کند: «قبل از اینکه وارد اتاق درمان شوم همیشه عبای خود را در می آورم. حد و مرزهای میان دین و روان درمانی ام را کاملا مشخص می سازم.»

آنچه که پارگامنت را متاسف کرد این حقیقت بود که چطور یک انسان می تواند ادعا کند بخشی از وجود خود را پشت در اتاقی (آن هم به راحتی درآوردن یک عبا!) بگذارد و وارد شود. به نظر می رسد که تنها دو پاسخ منطقی وجود داشته باشد: یا این شخص در جلسه مشاوره خودش نیست (خودسانسوری شدید دارد) یا خودش را فریب می دهد.


اگرچه موضوع معنویت و نسبت آن با جلسه درمان مبحث بسیار مهمی است اما به طور اختصاصی در مقاله ای دیگر بدان خواهیم پرداخت. در این مقاله به اشتباه و بدفهمی متداولی که گریبان آموزش آکادمیک ما را گرفته و خود نگارنده هم تجربه گرفتار شدن در آن را داشته است می پردازیم. راجرز به عنوان کسی که با نظریه اش مبانی کاربردی مشاوره را پایه گذاری کرد، قائل بود که مشاور نباید در جلسه درمان به تحمیل ارزش های خود به مراجع کند. این بیان راجرز هرچند بسیار دقیق است اما بد فهمیده و به سرانجامی مانند نسبت معنویت و جلسه درمان دچار می شود.

به یاد دارم که در کارورزی دانشگاه مسئله مراجعم شکست عاطفی بود و تمام تلاش خود را کردم تا با رویکرد راجرز جلسه را به پیش ببرم. به هیچ وجه قضاوتی عمل نمی کردم، پذیرش بدون قید و شرط داشتم، انرژی زیادی را صرف همدلی کردم و در آخر از «راجرز هم راجرزتر» شدم! مطلق هیچ ارزشی را با خودم به جلسه نبردم و به محض اینکه چیزی به ذهنم خطور می کرد به خودم می گفتم «این نگرش من و منبعث از ارزش هایم است… نباید به جلسه درمان واردش کنم». این روند باعث شد تا استاد و دیگر دانشجویان ناظر دچار سردرگمی شوند که در جلسه چه اتفاقی در حال رخ دادن است. کم کم این حس در خود من نیز به وجود آمد: «به راستی این جلسات به کجا ختم خواهد شد؟» و البته هم اکنون جواب این سوال را دارم: شکست! مراجع من محترمانه جلسات خود را پایان بخشید و به سراغ درمانگر دیگری رفت.

تا چند ماه بعد از این اتفاق و تجربه هیجانات و احساسات متداولی که تمام درمانگران بعد از شکست تجربه می کنند (بخصوص اولین شکست ها) به این فکر می کردم که علت آن شکست چه بود؟ با گذشت حدود 4 ماه از این تجربه سرانجام با مشورت با اساتید مختلف و مطالعه کتاب های جدید درحوزه روان درمانی بالاخره پاسخ این سوال را پیدا کردم: « خودتان را پشت در جا نگذارید!»


عموما مسئله تحمیل ارزش ها در محیط آکادمیک به گونه ای مطرح می شود که گویی مشاوران محکوم به جاگذاشتن ارزش های خود پشت در اتاق درمان هستند. این درحالی است که دیدگاه پدیدارشناسانه که راجرز خود را متعهد به آن می دانست، مسئله را به نحوی دیگر بیان می کند. در این دیدگاه ارزش ها و فرض های افراد (بخصوص مشاوران) به عنوان عینک ها و فیلترهایی در نظر گرفته می شوند که ما با آنها دنیای اطراف خود را ادراک و تفسیر می کنیم. حضور این عینک بر روی چشمان ما نه تنها غیر قابل اجتناب است، بلکه به خودی خود بد نیست هرچند وسعت دید ما را محدود می کند.

آنچه که از اهمیت فراوان برخوردار است آگاهی ما از وجود این عینک ها و نحوه اثرگذاری آنها بر ماست. این بدان معناست که من به عنوان مشاور آگاه باشم که چرا با مسئله ای که مراجع مطرح می کند به نحوی خاص برخورد می کنم. فراموش نکنیم که راجرز «تحمیل» ارزش ها در فرایند مشاوره را امری مذموم و غیر حرفه ای می دانست. این سخن بسیار هوشمندانه است: در فرایند درمان همواره احتمال انتقال ارزش ها به مراجع وجود دارد و مراجع در چنین مواقعی به خواست خود آنها را می پذیرد. علاوه بر نگرانی از مورد قضاوت قرار گرفتن، آگاهی ضمنی مراجعین از این مسئله است که باعث می شود تا پیش از انتخاب مشاوری که بدان مراجعه خواهند کرد، اطلاعاتی در مورد وی و ارزش هایش (همان عینکی که به چشم دارد) به دست بیاورند.