حرکت در مسیر منفعت جمعی : در جستجوی خود متعالی

چاپ مقاله

حرکت در مسیر منفعت جمعی : در جستجوی خود متعالی

 

معنا درمانی

ممکن است کشش انسان به سوی معنایی باشد که دوست دارد محقق شود یا به سمت انسان دیگری باشد که با وی برخورد عاشقانه داشته است. فرانکل این ویژگی اساسی وجود انسان را درانتها «خود متعالی» می نامد، این جمله درست بوده و در میان معناجویان رایج است که می گویند انسان نسبت به خود مسئول است، اما معنای این عبارت مسئولیت داشتن انسان نسبت به خودش نیست، بلکه مسئولیت داشتن نسبت به انسان بودن و آگاه شدنش از این اختیاری است که خداوند در اختیارش قرار داده است و ما می توانیم آن را خودآگاهی بنامیم. هرقدر فرد خود را بیشتر فراموش کرده و وقف آرمان پاشخص دیگری کند، به مراتب انسان شده و به قول فرانكل به خود واقعی اش نزدیک تر شده است.

خود واقعی

خود واقعی ای که زیر خرواری از شرم و ترس پنهان شده و سرشار از استعدادها و توانمندی هاست. اما رسیدن و پرداختن به خود متعالی یکی از این تکنیک ها برای بیرون کشیدن آن است. یادم می آید در ۸ سالگی با بچه های کوچه مان. البته کوچه کناری مان ، تیم فوتبالی تشکیل داده بودم درواقع من و بچه های کوچه خودمان مدام با هم دعوا داشتیم؛ چون من دلم می خواست رئیس آنها باشم، اما آن ها اجازه نمی دادند و درضمن هنوز در کوچه بغلی محبوب بودم.

حرکت در مسیر منفعت جمعی : در جستجوی خود متعالی

آن روزها تب فوتبال بسیار داغ بود و من همیشه تصمیم داشتم تیمی منسجم و اصولی را در محل درست کنم و حاضر بودم هر کاری انجام بدهم تا به آرزویم برسم. خدا بیامرزد. در همان کوچه پیرمردی به نام آقای اکرمی زندگی میکرد که درواقع شغلش وكالت بود. او هر روز می آمد و ما را تشویق می کرد و برایمان هورا میکشیدا نمی دانم چرا به ما علاقه مند بود. او همیشه عشقی زیاد در وجودش و بغضی در گلو داشت و ما را برای بازی به زمین های خاکی می برد و من این کارش را خیلی دوست داشتم.

تا اینکه یک روز او به ما قول داد اگر بتوانیم خوب بازی کنیم، برایمان لباس های ورزشی یک دست می خرد. آقای اکرمی این را گفت اما فکر کنم من که تمام فکرو ذکرم این شده بود که برای تیم فوتبال کوچکمان چه کارهایی می توانم انجام بدهم. این موضوع را خیلی جدی گرفتم؛ بنابراین هر روز به دنبال آدم هایی بودم که بتوانند حامی مالی ما شوند و برای مسابقه به کوچه ما بیایند. گرچه بچه ها هیچ وقت اجازه نداشتند از کوچه خود بیرون بروند، اما من می رفتم و پیدایشان می کردم.

ادامه ی داستان منفعت جمعی

خوشبختانه روزی هم خانمی را پیدا کردم که حاضر شد چند ساندویچ کوکوسبزی برای ما آماده کند. کم کم یاد آقای وکیل افتادم. چند وقتی از او خبر نداشتیم ؛ پس رفتم و زنگ خانه اش را زدم و از وی خواستم که بیاید و به قولش عمل کند، اما آقای وکیل هیچ وقت جواب نمی داد و به جای او همسرش میگفت که او چنین کاری را نمی کند! اما من که تمام فکرم بهتر شدن وطبعپست تیممان بود، هر روز به مدت یک ماه ، زنگ در خانه آقای وکیل را می زدم تا بلکه او بیاید و از ما حمایت کند!

دیگر مسخره بچه ها شده بودم و بیشتر مواقع آنها به من می خندیدند و می گفتند: «آقای آگرمی سر کارت گذاشته ، ول کن.» گاهی آنقدر در خانه شان می رفتم که همسر آقای وکیل میگفت؛ اگه سگمون رو ببری و بگردونی، شاید به اکرمی بگم!» و منم مشتاقانه و بدون ذره ای ناراحتی این کار را انجام می دادم؛ چون همیشه فکر میکردم که اگر لباس ها بیایند، چقدر تیممان حرفه ای خواهد شد!

ادامه ی داستان منفعت جمعی

دیگر تنهای تنها شده بودم. تا اینکه یک روز آقای وکیل آمد و نشانی یک مغازه لوازم ورزشی را که در خیابان ستارخان بود، به من داد و من هم به آنجا رفتم و گفتم که از طرف آقای اکرمی آمده ام و درنهایت لباس و شورت های ورزشی را که آرم بایرن مونیخ داشسٹیلد، تحویل گرفتم، وقتی لباس ها را به سختی آوردم، همه سر لباس ها دعوا می کردند و حتی خانواده های بسیاری از بچه ها مدعی می شدند که باید بچه هایشان دو عدد لباس بگیرند و نیز بعد از اینکه لباس های بچه ها را می گرفتند، به من كتابه می زدند که چه کار زشتی کردم که برای خرید لباس ها این قدر پیگیر آقای اکرمی بودم و مدام هم نظارت می کردند که من لباس ها را به چه کسی می دهم و به چه کسی نمیدهم.

ولی من خوشحال بودم؛ چون استعدادهای زیادی را در خودم کشف کردم که امروز آنها را می فهمم. درکل کنارگذاشتن خودم و به دنبال منافع جمعی رفتن، چیزی را در من زنده کرد و توانایی هایی را در خودم دیدم که این روزها با همان توانایی ها در حال امرار معاش هم هستم و کارهای تجاری زیادی را هم انجام داده ام..

منافع شخصی

مردم تصور می کنند اگر به فکر منافع شخصی خودشان باشند، برایشان بهتر است، در حالی که تجربه من درطی سال ها نشان داده است که وقتی من از خودم سوال می کنم چه کاری می توانم برای همه مردم انجام بدهم، نتایج فوق العاده ای به بار می آید. این نوع پرسش انسان را بزرگ می کند. درواقع این نوع کار و راهکاری که در معنادرمانی به آن اشاره می کنیم امر ساده ای نیست؛ زیرا در عمق آموزه های ما از کودکی تا امروز به خاطر ضعیف بودنمان به عنوان یک انسان همواره تشویق می شویم که به منافع شخصی مان توجه کنیم و حتما توجه به این راهکار و انجام آن بسی ترسناک خواهد بود.

ما در قرنی زندگی می کنیم که منطق و عقل بشری دیگر دستاورد زیادی را برای کارها و اتفاقات بزرگ در دنیا نداشته است. اسطوره های ما تنها در فیلم های اکشن دیده می شوند و یا حتی منصب آنها را با پول می توان خرید. دنیا زمان زیادی است که گاندی دیگری را به خود ندیده است و تعالیم جوانان روان شناس با کارآفرین هم اکثرا همگی بر روی اموزش منافع شخصی بوده است؛

مثل ترفندهای فروش و مذاکره، در حقیقت با ترفندهایی که یاد می گیری، به قدری مسلح میشوی که همه را می توانی خلع سلاح گئی، گویی جنگ است و تو در این جنگ باید پیروز بشوی و جایگاه انسائیت کم کم دارد جای خود را به برتری می دهد؛ درصورتی که باید به این نکته توجه کنیم که تمام نام های ماندگار در تاریخ بشریت به دنبال منافع جمعی و آرمانی بوده اند که خود را برای رسیدن به آن گره زده بودند.

کنارگذاشتن خود

دوستان یکی از مهم ترین کارها در عالم معنا، کنارگذاشتن خود و خدمت کردن برای آرمانی است که منافع اشخاص دیگری هم در آن باشد، چرا که این گونه است که خود متعالی ایجاد می شود و محصولات عظیمی را تولید می کند درحقیقت انسان برای این امر، یعنی برای رسیدن به خود متعالی، متولد شده است، جایی که منیت وجود ندارد و تو با پیکره هستی یکی می شوی، در مقاله های بعدی سعی خواهیم کرد بیشتر درباره اهمیت خود متعالی بنویسیم تا ذهنیت بعضی از خوانندگان را نسبت به منافع جمعی عوض کنیم