اهمیت به آرامش بدن : بدن خود را بشناس

چاپ مقاله

اهمیت به آرامش بدن : بدن خود را بشناس

 

آیا همیشه متوجه لحظه حال هستیم؟

چه چیزهایی ما را از اینجا و اکنون دور می کنند؟ همین الان تجربه ما چیست؟ آیا از آن آگاهی داریم؟ شاید با اولین فکری که به ذهنمان رسیده است، به گذشته رفته ایم و گرفتار نشخوار خاطرات شده ایم. در حال مرور اشتباهاتمان هستیم و آنچه را که از دست داده ایم، میشماریم و به دنبال یافتن دلیلی برای شرایط ناخوشایند حال حاضرمان، در غار تاریک گذشته به پیش می رویم.

اهمیت به آرامش بدن : بدن خود را بشناس

شاید هیجان ها ما را از اینجا و اکنون برده اند، امواج غم یا نفرت ما را از ساحل امن لحظه حال دور کرده اند امواجی که تا ما را به صخره افسردگی نکوبند و درهم نشکنند، اهمیت پرداختن به آن ها را درک نمی کنیم. ممکن است افکار مربوط به نخود سیاه را باور کرده و سوار بر قطار افکار، برای یافتن آن رهسپار آینده شده ایم و مشغول رویاپردازی در مورد نحوه استفاده از آن با پیش بینی و پیدا کردن راه حل، برای عوارض نیافتن آن هستیم، در این میان چیزی نمانده است تا لرزه های اضطراب قطار افکارمان را از خط خارج کند و رسیدن به ناکجاآباد هم برایمان حسرت شود. چاره چیست؟ چطور می توانیم حضورمان را در اینجا و اکنون تثبیت کنیم؟

استفاده هم زمان از بدن

یک راه استفاده هم زمان از بدن، این است که آن را هم به عنوان فانوس دریایی و هم به عنوان لنگر استفاده کنیم. بدن می تواند چراغی باشد که اینجا و اکنون را به ما نشان می دهد، زمان و مکانی که بدن در آن قرار دارد، اینجا و اکنون است و تا وقتی که توجهمان را به آن قلاب کرده ایم، در لحظه حال حضور داریم.

ذهن می تواند به فرداهایی برود که در پیش داریم یا به گذشته هایی که از سر گذرانده ایم؛ حتی می تواند به خانه کودکیمان برود یا به کشوری که آرزوی سفربه آن را داریم، اما بدن همیشه اینجاست و هنگامی که ذهن به خانه اش برگردد و در آن ساکن شود، سازندگی حقیقی شروع خواهد شد. اگر به بچه ها توجه کنی، تمام بدنشان یک ارگانیسم واحد است. وقتی کاری انجام می دهند، تمام بدنشان در آن عمل غرق می شود. آن ها بدن را تقسیم بندی نمی کنند، مثلا برای آن ها سر بیشتر از پاها اهمیت ندارد.

مرزبندی بدن

حقیقت این است که هیچ نوع تقسیم بندی در بدن و هیچ مرزبندی ای طبیعی در آن وجود ندارد. درواقع وقتی بدن را مرزبندی می کنیم، جدایی پدید می آید. آنگاه سر، سرور شده و باقی اعضای خدمتگزاران و تجربه بدن به عنوان کلینی واحد متوقف می شود. به هر بخش از بدن نقشی می دهیم و آن ها را در این نقشها محدود کرده و فراموش میکنیم در هر کاری کامل باشیم. در لحظات حساس بارها شنیده ایم که سراپا چشم باش! این یعنی کامل بودن.

ذهن همیشه تقسیم بندی می کند. ذهن را رها کن و در هر کاری که انجام میدهی. کامل باش. برای رسیدن و ساکن شدن در این وضعیت توجهت را روی بدن حفظ کن. این تمرینی برای ۲۴ ساعت شبانه روز و ۷ روز هفته است. هرکاری میکنی به طور طبیعی در آن لحظه تمرين تو خواهد بود. وقتی به چیزی نگاه میکنی باتمام بدنت نگاه کن. درک کن که فقط با چشمانت نمی بینی.

سکوتی عمیق

هنگامیکه به چیزی با دقت نگاه میکنی، تمام وجودت به سمتش جاری می شود. ما به ندرت کاملا در چیزی نفوذ می کنیم. وقتی گوش می کنی، با تمام بدنت گوش کن، بگذار سکوتی عمیق در مرکز وجودت خلق شود. بگذار شنیدن ، از این مرکز اتفاق بیفتد، هنگامی که می خندی، احساس کن که خنده از اعماق درونت برمی خیزد. بگذار تمام بدنت با خنده خروشان شود؛ حتی وقتی کار میکنی و فقط از دستانت استفاده میکنی، جنبش را در تمام بدنت احساس کن، بدنت را به عنوان کلیتی یکپارچه تجربه کن، تجریه کن که تمام منافذ پوستت نگاه میکنند، گوش می کنند و می خندند.

فکرنکن که چگونه می توانم با پوستم ببینم؟ افراد نابینایرای «دیدن» رنگ ها، اشیا را با انگشت لمس می کنند. ما هرگز از تمام امکانات بدن استفاده نمی کنیم. وقتی کامل هستی، حساس بودنی تازه در بدنت شکوفا می شود، بدنت به عنوان یک کل، به زندگی پاسخ می دهد. آنگاه می بینی بدنت توانمندی هایی را ابراز می کند که هرگز تصورش را هم نمی کردی، بدئت استعدادهای شگرفی دارد که هرگز از آن ها استفاده نمیکردی.