آریاگا، ایناریتو و مرگ اگزیستانسیالیستی (نوشته فرید حاجی)

چاپ مقاله

به نام او که عشق آفرید و علم آموخت
تحلیلی کوتاه (از نگاه روانشناسی اگزیستانسیال) به فیلم ((دشت سوزان)) ساخته آریاگا

Film: The Burning Plain (2008) – dir. Guillermo Arriaga

آریاگا، ایناریتو و مرگ اگزیستانسیالیستی
نوشته فرید حاجی

گیلرمو آریاگا و همنویس و هم وطنش آلخاندرو گونسالس ایناریتو دو مکزیکی صاحب نام و صاحب سبک در فیلمنامه نویسی و فیلمسازی هستند که مفاهیم اگزیستانسیالیستی مانند (مرگ به طور خاص، تنهایی، مسئولیت و…) در فیلمهای آنها موج میزند. این موج تا به آنجاست که این دو فیلمنامه نویس سه گانه ای مشهور و حیرت آور به نام (مرگ) دارند ((عشق سگی (2000)، 21گرم (2003)، بابل (2006) ))
آریاگا پس از جدایی از ایناریتو فیلمی به نام دشت سوزان نوشت و ساخت. فیلم روایت غیر خطی و به هم ریخته ای از زندگی دختری است از اوایل جوانی او تا اواسط جوانی اش. در خلاصه ای از فیلم می توان نوشت:
اوایل جوانی (همیشه آفتابی سوزان) : دختر در اوایل جوانی متوجه رابطه غیراخلاقی مادرش با مرد غریبه می شود. دختر سکوت کرده و مادرش و مرد غریبه را به کام آتش می کشاند. پس از چندی پسر مرد (که پدرش را از دست داده است) برای کشف رمز مرگ پدرش، به زندگی دختر وارد می شود ولی نمی فهمد که دختر قاتل است و از اتفاق با دختر وارد رابطه ای معصومانه می شوند اما در نهایت این رابطه…
اواسط جوانی (همیشه بارانی) : سال ها بعد است دختر، که زنی میانسال شده است تنهایی در شهری همیشه بارانی زندگی میکند، در رستورانی کار میکند و گاهی از سر آشفتگی به روابط غیراخلاقی تن میدهد. در همین بینابین ناگهان سر کله ی دختر 10 ساله اش (که از پسر نامبرده در قسمت همیشه آفتابی فیلم دارد) پیدا می شود که از دو روزگی از دستش داده بود. زن در ابتدا پریشان می شود ولی سرانجام تصمیم میگیرد مادری دیرشده ی خود را ایفا و جبران کند ولی گویا دیر شده است…
همین خلاصه کوتاه و ناقص نگاه تلخ آریاگا را به هستی انسان نشان می دهد. آریاگا گویا یافته است که انسان فانی و تنهاست.
در نگاه اگزیستانسیالیستی اروین.د.یالوم نسبت به مرگ داریم:
(( به طور خلاصه مفهوم مرگ نقش سرنوشت سازی در روان درمانی {و به طور کلی زندگی} دارد، زیرا دارای نقش سرنوشت سازی در تجربه ی هر یک از ماست. مرگ و زندگی وابسته به یکدیگرند: اگر چه نفس مرگ نابودمان میکند، اندیشه ی مرگ نجاتمان می دهد. شناخت مرگ، شوق زندگی می آورد، در دید انسان نسبت به زندگی تغییر بنیادینی ایجاد میکند (مانند قهرمان رمان جنگ و صلح؛ هنگامیکه از اعدام رهایی یافت دیگر کوچک ترین چیزها در اطرافش برایش معنا و زیبایی داشت در حالیکه قبل از آن همه چیز برایش کسل کننده بود) خلاصه که شناخت مرگ زندگی فرد را از مرتبه ای که مشخصه اش وانمود سازی بی دغدغگی و اضطراب های پیش پا افتاده است به مرتبه ی اصیلتر رهنمون می سازد)) (یالوم، 1980)
و اما در فیلم چند لایه ی ((دشت سوزان)) زنی را داریم که در اوایل جوانی بر اثر مرگ مادرش با مفهوم عشق و در اواسط دوران جوانی بر اثر بیمارستانی شدن معشوقه ی قدیمی اش با مفهوم جبران و مسئولیت رو به رو می شود. پس عملا مرگ اطرافیان شخصیت فیلم تغییرات بنیادینی در نگرش و رفتارهای او پدید می آورد.
نکته ی غیر قابل کتمان این است که یالوم شناخت و اندیشه مرگ را در مفاهیم مرگ شخص بسط میدهد ولی فیلم بر مرگ نزدیکان قهرمان تمرکز میکند. ولی آنچه که این دو (یعنی اندیشه ی مرگ و مرگ نزدیکان) را به هم پیوند میزند رویداد مرگ و وجود مرگ به عنوان هسته ای برای تحول است.
یالوم در کتاب پر مایه ی خود (روان درمانی اگزیستانسیال) از فروید نقل میکند: ((اجتماع انسانی اولیه و مولکول های زندگی اجتماعی به دلیل ترس از مرگ شکل گرفته اند)) همین گزاره ی مهم و کلیدی می تواند انگیزه ی زن فیلم را در روابط غیراخلاقی اش، تبیین کند. چرا که زن پس از به کام مرگ فرستادن مادر و مرد غریبه بلافاصله _هشیار یا ناهشیار_ به عشق با پسری می پردازد و پس از اندکی دوری جستن از پسر، سرانجام در شهر همیشه بارانی به روابطی در ظاهر اجتماعی می¬پردازد. سرانجام هم که با تصمیم جبران در حق دختر 10 ساله و دیریافته اش گویا در پی جاویدان کردن خویش است.
با جمله ای از هگل (که یالوم نقل کرده) این تحلیل کوتاه را فرجام میدهیم:
((تاریخ {در این فیلم زندگی گذشته ی زن} خود شرح رفتار {در این فیلم روابط از هم گسیخته ی زن} انسان با مرگ است))
منابع:
-یالوم، اروین. 1990. روان درمانی اگزیستانسیال. ترجمه سپیده حبیب. نشر نی.